خوابی که بارها تکرار شده است

ساخت وبلاگ
افتادم.

سقوط کردم.

از ارتفاعی به بلندی صد یا دویست متر. نمیتوانم دقیق باشم. چون تا حالا این ارتفاع ها را تجربه نکرده ام. اما طولانی بود. همان لحظه که موهایم روی صورتم پخش و پلا میشد عمرم داشت به ثانیه های آخرش می رسید. 

کوهستانی بود زیبا. هوا خنکی سوز آوری داشت. خورشید در حال غروب بود و تلالو های قرمز و بنفش همه جا را احاطه کرده بود. من داشتم سقوط میکردم. همه جا ساکت بود. دریاچه ای زیر پایم بود. مثل یک اژدها دهان باز کرده بود تا مرا ببلعد. 

من پایین و پایین تر می آمدم. جنگل انبوهی از کاج آن دورها بود. بوی میوه های کاج هوا را پر از خاطره کرده بود. من آنقدر پایین و پایین آمدم تا به سطح آب خوردم. 

فضا تیره شد. من در آب تاریک فرو رفتم. پایین و پایین تر. موهایم دیگر روی صورتم نمیخورد. من فقط پایین و پایین تر رفتم. درخشش های بنفش را روی سطح آب میدیدم.

دلتنگ نبودم. منتظر بودم. منتظر یک معجزه. یا دستی که نجاتم دهد. سیاهی بیشتر و بیشتر شد. بدنم بی حس بود اما برخوردم با صخره های کف دریاچه را حس کردم. سکوت آن انتها از آن بالا هم بیشتر بود. 

غرق شدم. نگاهم هنوز به کورسو درخشش های سطح بود.

+ نوشته شده در  ساعت   توسط م.د.د  | 
عشق...
ما را در سایت عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 175 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 23:50