برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 54
از تخیل خوشم می آید
می نویسم و با شخصیت های تخیل هایم بازی می کنم
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 118
پاچه های شلوارش را بالا زد. در حالیکه مراقب بود روی سنگهای کنار رود سر نخورد، نشست و آرام پاهایش را داخل آب سرد رود فرو برد. از سرما و خوشحالی فریاد زد. پسرک که در آن نزدیکی نشسته بود و در آب سنگ می پراند برگشت و نگاهش کرد. با لبخند گفت: زندگی همین لحظه است. همین تجربه های کوچک. به دنبال سرچشمه و مقصد نباید بود. زندگی را باید در دم مثل آب این رودخانه تجربه کرد.
و خندید.
عشق...برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 131
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 169
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 192
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 192
هر چه دارو خورده ام تا غم تو از دلم بزداید، فزون تر گشته است. چه کسی میگوید غم یک انتخاب است؟ تو انتخاب نبودی، هرگز! تقدیر من بوده ای.
عشق...برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 204
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 238
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 225
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 263