لابلای خارهای یک گل بودم،
چشمانی در تاریکی مرا میپایید.
تیرهایی آتشین،
از هر سو، بالا و پایین بر سرم میبارید.
عطر گل ها در خاکی که در آن زانو زده بودم، پیچیده بود.
پلکهایم پاره پاره بود. با دستهایم میجستم، گل ها را،
خارها را.
ایمان نیاوردم به آن صاعقه های طلایی و آذرخش های تند.
باران بارید، از دل تاریک آسمان.
عطر گل ها را رگبار همه جا پراکنده بود.
برچسب : نویسنده : carousel بازدید : 201